جدول جو
جدول جو

معنی کج قلم - جستجوی لغت در جدول جو

کج قلم
(کَقَ لَ)
که قلم کج دارد. که قلم بر استقامت و راستی ندارد. که بر غیر استقامت قلم راند:
مژگان تو از کج قلمی دست ندارد
هر چند ز خط حسن تو در پای حساب است.
صائب (از آنندراج).
رهزن ازراه محال است نهد پای به راه
طینت کج قلمان راست به مسطر نشود.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک قلم
تصویر یک قلم
کلاً، جملگی، همگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کج چشم
تصویر کج چشم
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کج خلق
تصویر کج خلق
بدخلق، بدخو
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دِ)
کج ذوق. بدسلیقه. (فرهنگ فارسی معین) :
چون صبا مجموعۀ گل را به آب لطف شست
کج دلم خوان گر نظر بر صفحۀ دفتر کنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ لَ)
شریک و انباز در کتابت. (آنندراج) :
دو هم جنس دیرینۀ هم قلم
نباید فرستاد یک جا به هم.
سعدی.
تا به وصف چشم شوخش نامه ای انشا کنند
هم قلم گشتند نرگسها به صحن بوستان.
شفیع اثر.
مرا بر جرم ناحق دلفریبی متهم دارد
که در قتلم ز نرگس چشم شوخش هم قلم دارد.
محسن تأثیر
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ قَ لَ)
نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از تمام و مجموع. (از آنندراج). همه. بالکل. (غیاث). همگی. جملگی. تماماً. (ناظم الاطباء) :
بس که فکرم یک قلم گردید صرف نوخطان
نامۀعصیان من چون مشق طفلان شد سیاه.
محمد سعید اشرف (از آنندراج).
عالم به یک قلم شده در چشم من سیاه
تا زیر مشق خط شده روی چو ماه تو.
ملامفید بلخی (از آنندراج).
خطش گرفته صفحۀ رو را به یک قلم
یارب کسی مباد به روز سیاه من.
ملامفید بلخی (از آنندراج).
الهی پرتو از نور یقین ده شمع جانم را
بشوی از حرف باطل یک قلم لوح بیانم را.
مخلص کاشی (از آنندراج).
، یک جا. یک بار. یک باره. در میان بازاریان مصطلح است، گویند: فلانی یک قلم صدهزار تومان جنس خرید
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ)
کج بین. لوچ. احول. کاج. (ناظم الاطباء) : اقبل، کج چشم چندانکه گویی بسوی بینی خود نگاه می کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ خُ)
بدخو. بدسرشت. (آنندراج). بدخلق. زشتخوی. متغیر. (ناظم الاطباء). تند. ترشخو. تندخو. بداخلاق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ)
کج اندیشه. که فهم و دریافت او ناراست و غلط باشد. که به خطا چیزی را دریافت کرده باشد. (ناظم الاطباء). مقابل تیزفهم. مقابل فهیم:
سرّ دهنش هیچ نگفتیم به زاهد
با زاهد کج فهم معما نتوان گفت.
اسیری لاهیجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
حالت و کیفیت کج دل. کج ذوقی. بدسلیقگی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ کُ)
مخفف کج کلاه. (یادداشت مؤلف) :
شاه کج کلا
رفته کربلا
ما شدیم اسیر
از دست وزیر
نان شده گران
یک من یکقران.
(یادداشت مؤلف).
و رجوع به کج کلاه شود
لغت نامه دهخدا
نوعی شیرینی شکر پاره، پرکالهای دراز و پهن که از شکر سازند و بر هم نهند شکر قلم
فرهنگ لغت هوشیار
یک سره کلا بامره: قمروزیرعرض کرد: قربانت گردم این را یک قلم بدانید آنکس که این کار را کرده مذهبش البته سوای مذهب عیسویان بوده
فرهنگ لغت هوشیار
هم کلک، دو یا چند نویسنده که به یک نوع نویسندگی (مقاله نویسی داستان نویسی و غیره) اشتغال دارند، مفتش، منشیان یک اداره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم قدم
تصویر کم قدم
کم گام اهسته رو آهسته رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج خلق
تصویر کج خلق
گنده مغز بد خوی بد خوی بد خلق بد اخق: (آن یکی کج خلق ستیزه جو ایراد گیر و نچسب بوده است) (شام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاقلم
تصویر جاقلم
محلی که در آن قلم گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج دل
تصویر کج دل
کج ذوق بد سلیقه: (چون صبا مجموعه گل را باب لطف شست کج دلم خوان گر نظر بر چشمه کوثر کنم) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج دلی
تصویر کج دلی
کج ذوقی بد سلیقگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج خلق
تصویر کج خلق
((~. خُ))
بدخوی، بداخلاق
فرهنگ فارسی معین
بداخلاق، بدخلق، بدخو، ترشرو، تندخو، کج طبع
متضاد: خوش اخلاق، خوش خلق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نخ کرم ابریشم
فرهنگ گویش مازندرانی
ابریشم ناخالص، ملاقه ی بزرگ چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
کش و قوس، کج و معوج
فرهنگ گویش مازندرانی
کژدم
فرهنگ گویش مازندرانی